پیامبر بهرمند نعمت پرواز و گفتگو با پرندگان
خداوند به حضرت سلیمان نعمتهای فراوان اعطا نمود. در قرآن میفرماید: « باد را به تسخیر سلیمان قرار دادیم »
بعضی از دیوها و اجنّه را نیز در اختیار او قرار داد تا از آنها در کارهای دشوار استفاده کند. غیر از این موارد، به سلیمان زبان پرندگان آموخت تا بتواند از نواها و ناله های آنها مطّلع شود و ضمیر آنها را بخواند.سلیمان به وسیله اجنه، قصری با شکوه ساخت و آن را مرکز حکمرانی خود قرار داد .
روزی یکی از پرندگان برای او خبر آورد که در همسایگی مملکت تو زنی صاحب کمال و جمال وجود دارد که صاحب ملکی با شکوه است و مردمانش خورشید پرست هستند.شیطان بر ارواح و اراده های آنان مسلّط و آنها را از را حق منع و به راه کفر وضلال انداخته است . حاکم آن مکان بلقیس دختر هدهاد بن شرحبیل و ملکه سرزمین سبا بود.او زنی یمانی و از اهالی مآرب بود که پس از پدرش بر مآرب حکومت میکرد.یکی از حاکمان منطقه برای تسخیر مآرب حمله کرد، اما موفق نشد و با کشته شدن او، بلقیس تمام یمن را تحت سیطره خود گرفت و سبا را پایتخت خود قرار داد .
علاوه بر اینها باستان شناسان و تاریخ نگاران محقق دریافته اند که «قصر صرواح» که در یمن است همان قصر سلیمان بوده و «قصر قشیب» نیز که در یمن است قصر بلقیس بوده است و شواهد تاریخی و باستان شناسی این نظر را تایید می کند !
سلیمان خطاب به هُدهُد گفت: به زودی معلوم می کنم که آیا راست گفته ای یا دروغ. آنگاه به هدهد گفت: نامه مرا به قصر آنها ببر. خود را در مکانی مخفی نما و هوش دار که چه می گویند.نامه سلیمان به ابن مضمون بود:به نام خداوند بخشنده مهربان. ای مردمان! این نامه ای است از سلیمان. آیا خود را برتر از من می دانید؟ سربلندی و تکبر نکنید. به سوی من ایمان آورید و یکتاپرست شوید. هدهد نامه را در قصر افکند. یکی از درباریان آن را یافت و به بلقیس داد. بلقیس نامه را خواند. سران نظامی و سیاسی را خواست و آنها را از مضمون نامه آگاه کرد و راه چاره خو سیاستمداران و لشکرداران گفتند:ما تمام و کمال در اختیار توأیم.امر،امر توست.هر چه فرمایی ما انجامش دهیم.بلقیس گفت: من هدیه ای برای او می فرستم. منتظر می مانم تا رسولانم جوابی متناسب بیاورند. این هدیه او را بر ما خواهد شناساند و معلوم خواهد کرد که اگر پادشاه است میل به دنیا خواهد کرد و هدیه ما را نیز خواهد پذیرفت.در این صورت خواهیم دانست که قدرت ندارد تا بر ما غالب شود. اگر هم نپذیرفت، معلوم می شود که قدرت خارق العاده ای دارد و ما را یارای مقابله با او نخواهد بود.چون پیکهای بلقیس به همراه هدایا نزد سلیمان آمدند و هدایا را به سلیمان پیش کش کردند، سلیمان با ناراحتی گفت:آیا مرا امداد و اعانت به حال خود میکنید؟ حال آنکه آنچه خداوند به من داده است، بهتر از آنچه است که شما به من میدهید. پس رو به فرستادگان بلقیس نموده گفتند:با تمام هدایایی که آورده اید، برگردید. بدانید که من با لشکری عظیم که تاب مقاومت را از شما بستاند، به سویتان خواهم آمد و مغلوبتان خواهم ساخت.فرستاده های بلقیس بازگشتند: آنچه را از سلیمان دیده و شنیده بودند برای او بیان کردند.بلقیس چاره ای جز تسلیم ندید. پس به سوی سلیمان روانه شد. سلیمان از نیّت آنها آگاه شد.به اطرافیان گفت: می خواهم قبل از اینکه بلقیس وارد کاخ من شود، تخت او اینجا حاضر باشد. هر کس چاره ای اندیشید، فردی از جنّیان گفت:ای سلیمان ! من می توانم تخت او را قبل از آنکه از جای برخیزی، حاضر کنم. سلیمان گفت:زودتر از آن، آیا کسی می تواند این کار را انجام دهد؟آصف برخیا که وزیر سلیمان بود گفت ای رسول خدا من به اذن خدا، می توانم قبل از آنکه چشم را بر هم بنهی، تخت را حاضر کنم. پس نام خدای را بر زبان جاری ساخت و تخت را حاضر شد. بلقیس وارد کاخ شد. قدرت سلیمان را دید، از شرک و خورشید پرستی روی گرداند و به سلیمان و خدای او ایمان آورد